بنا بر قرار قبلی ساعت 11صبح خودمان را به خیابان احتشامیه در یكی از محلههای شمال تهران میرسانیم. پس از به صدا در آوردن زنگ منزل، خانم پریسا داورپناه در را باز میكند و ما را به داخل خانه دعوت میكند. باریكه راهی را كه از میان گیاهان و درختان سبز و باغچههای پرگل میگذرد، طی میكنیم و به حیاط منزل میرسیم. رطوبت و نمی كه روی سنگفرش مسیر حركتمان است، با عطر گلها و بوی برگهای باران خوردهی درختان به هم آمیخته است. با این كه روز اول مهر است، هوا بیش از آن كه پاییزی باشد، بهاری است. در میانجای حیاط، یك استخر زیبا با دیوارههای بلند به رنگ آبی قرار دارد. در كنار آن مجسمهای سنگی از یك مرد جلب توجه میكند كه بسیار ماهرانه تراشیده شدهاست. در نگاه اول به نظر میرسد كه كل عمارت و ساختمان منزل را از سنگتراشیدهاند. ستونهای قطور و بلند در سرسرا و ورودی خانه این اطمینان را میدهد كه بنیان و اساس این خانه و خانواده مستحكم و ویراننشدنی است.
در ورودی ساختمان، خانم پریسا داورپناه با روی گشاده و چهرهای بشاش و سرحال منتظر ماست. احوالپرسی گرمی با ما میكند و به طرف محل انجام گفتوگو راهنمایی میكند. با این كه ترجیح میدهم این گفتوگو در فضای با صفای حیاط انجام شود، ولی از آن جا كه مهمان باید پیرو میزبان باشد، چیزی نمیگویم و به همراه او به سالن پذیرایی منزلشان میرویم و دور یك میز زیبا كه روی آن میوه و شیرینی و تنقلات است، مینشینیم. چیدمان و دكور داخلی منزل سنتی است. همه چیز مرتب و منظم در جای خود قرار دارد. حضور یك زن كدبانو و باسلیقه در جای جای خانه احساس میشود.
تا آماده شویم، خانم داورپناه میرود و با یك سینی چای گرم باز میگردد. ضمن تعارف چای، توضیح میدهد كه: ابرخلاف میل باطنی مادرم كه دوست داشت در منزل باشد و به من در انجام این گفتوگو كمك كند، كاری پیش آمد كه ایشان ناگزیر از ترك منزل شد و از من خواست كه عذر ایشان را به شما اعلام كنم.ب هم چنین میگوید كه: اامروز روز تولد من هم هست و من از این كه متولد اول مهر هستم، به خود میبالم، چون میدانم پدرم روز اول مهر را بسیار دوست میدارد.ب
شاید تقدیر بر این بود كه این گفتوگو در سالروز تولد پریسا باشد. اول مهر ماه سال 1384. پریسا كه چند ساعت بیشتر نیست به 29 سالگی پا گذاشته، این سالها كمتر پدر را در روز تولدش در خانه دیده است. پدر سالهاست روز اول مهر را در كنار فرزندان دیگر خود میگذراند. اشتیاق و شوق دیدار نونهالانی كه پا به مدرسه میگذارند، مانع حضور او در خانه میشود. بچههایی كه فرصت و مجال درسخواندن را برای اولینبار در مدرسهی داورپناه و همسر به دست آوردهاند، حق دارند كه در روز اول مهر منتظر او باشند. حق دارند او را پدر خود بدانند. پریسا نیز به خوبی به این موضوع واقف است و به پدرش حق میدهد. میداند كه پدرش، پدر هزاران كودك و نوجوانی است كه تعلیم و تربیت را در مدارسی كه او ساخته است، آموختهاند.
ته تغاری خانه شان است. هشتمین فرزند و دُردانهی پدر. پنج برادر و دو خواهر پیش از او هستند. مجرد است و به همراه برادر بزرگتر از خودش مهدی با پدر و مادر زندگی میكند. چهار برادر دیگر خسرو، پرویز، بهروز، رحمان و خواهرانش محترم و ژاله ازدواج كرده و زندگی مستقلی دارند. این به آن معنی نیست كه او و برادرش كه با پدر و مادر زندگی میكنند، مستقل نیستند. پدر مصلحت دانسته است، همهی فرزندان استقلال مالی داشتهباشند و خودشان به رتق و فتق امور مالیشان بپردازند.
نشانههایی از پدر را در چهره، زبان و رفتار دارد. با این كه در طول گفتوگو بارها تأكید میكند كه اهل حرف زدن نیست و مهارت پدر را در گفتار به ارث نبرده است، اما نمیتوان منكر صراحت لهجه، نكتهسنجی و خوشكلامی او شد. هرگز سعی نمیكند نظر شخصی خود را تحمیل كند و در استدلالهایش، احساسات و عواطف شخصیاش را نادیده میگیرد.
بیشباهت به مادر هم نیست. به سختی قبول میكند گفتوگو كند. وقتی با اصرار و پادرمیانی پدر، میپذیرد، قول میگیرد كه از او عكس نگیریم (درست مثل مادر). اصرار عكاس ما هم افاقه نمیكند.
به پدر و مادر علاقهی زیادی دارد و در پاسخ یكی از سوالها، وقتی از دلمشغولی و دغدغهاش میپرسیم، میگوید: انگرانم كه مبادا پدر و مادرم را از دست بدهم.ب آوردن یك فنجان چای داغ به همراه بوسیدن روی پدر، وقتی خسته از كار روزانه به خانه میآید، كار هر روزش است و پدر بهشدت به این رابطهی عاطفی با فرزند خو كردهاست.
از آن جا كه این گفتوگو در سالروز تولد پریسا است، شاید خالی از لطف نباشد كه پیش از خواندن این گفتوگو، طالع بینی متولدان مهرماه را با هم بخوانیم:
ویژگیها و خصوصیات كلی:
باتدبیر، باسیاست، مؤدب، بانزاكت و آدابدان.
احساساتی، خیالپرداز، جذاب و ملیح.
بردبار، پرتحمل، آسانگیر، اجتماعی، خوشمشرب، خونگرم، معاشرتی و پرشور.
كمالطلب، آرمانگرا، صلحجو و آرام.
اولین روز مدرسه را به یاد میآوری؟
زیاد یادم نیست چه كار كردم. فقط یادم است كه با مادرم به مدرسه رفتم. آن روزها پدرم در دبی بود. مادرم تا كلاس چهارم من را به مدرسه میبرد و میآورد.
اول بودن را در چه میدانی؟
به نظرم اول بودن به این است كه از نتیجهی كار راضی باشم. این كه احساس كنم در كاری موفق بودهام.
چهقدر به نظر دیگران اهمیت میدهی؟
برای نظر دیگران ارزش قایل هستم، ولی اینطور نیست كه نظر كسی را دربست، به این اعتبار كه از من بزرگتر است یا بیشتر تجربه دارد بپذیرم. ترجیح میدهم خودم تجربه كنم.
در زندگی برای چه چیزی حسرت میخوری؟
تحصیل.
تا چه مقطعی درس خواندی؟
دیپلم.
چه را ادامه ندادی؟
یكی، دو بار در كنكور شركت كردم و وقتی موفق نشدم، دیگر ادامه ندادم.
بقیهی برادران و خواهرانت چهطور؟
به جز پرویز و محترم كه در خارج از كشور زندگی میكنند، همگی دیپلمه هستیم.
آنها در چه رشتههایی درس خواندند؟
پرویز تا مقطع لیسانس در انگلیس درس خواندهاست. محترم در كانادا داروسازی خوانده و در فاصلهای كه به ایران آمد، لیسانس زبان انگلیسی گرفت و به كانادا برگشت.
اهل مطالعه هستی؟
زیاد.
بیشتر در چه زمینههایی مطالعه میكنی؟
هرچی كه دم دستم بیاید، میخوانم. بیشتر رمانهای ایرانی میخوانم.
با مطبوعات، مجله و روزنامه سر و كار داری؟
علاقه دارم، ولی پیگیر نیستم.
از كامپیوتر استفاده میكنی؟
در حد چككردن ایمیلهایم.
اهل سفر هستی؟
بله.
داخلی یا خارجی؟
سفر خارجی را بیشتر ترجیح میدهم.
نزدیكترین مونس شما در زندگی؟
مادرم.
حرف دلت را به كه میزنی؟
بستگی دارد كه چه باشد. گاهی اوقات به دوستانم، گاهی به مادرم.
تعریف شما از زیبایی؟
به زیبایی باطن بیشتر اهمیت میدهم.
چه تصوری از خداوند داری؟
همه چیزم را از او میدانم. هر چه بخواهم، از او میخواهم.
بزرگترین نعمت خداوند به شما؟
مادرم و پدرم.
چه چیزی در زندگی شماست كه معادل ندارد و قابل مقایسه با چیزهای دیگر نیست؟
مادرم و پدرم.
از چه میترسی؟
این كه پدر و مادرم را از دست بدهم.
شاغل هستی؟
خیر. البته اینطور نیست كه درآمد ماهیانه نداشته باشم.
می شود بگویید این درآمد از چه محلی است؟
منابعش را پدرم در اختیارم قرار دادهاست.
آیا بقیهی برادران و خواهران هم از چنین منابعی برخوردارند؟
بله.
آیا پدرتان عدالت را رعایت كردهاند؟
دقیقاً.
حتی بین پسرها و دخترها؟
بله. ممكن است به یكی مغازه داده باشد و به دیگری آپارتمان. ولی ارزش مادی همه یكسان بودهاست. البته گاهی ممكن است پدر كمكهای موردی هم به بعضی از برادرها و خواهرها كرده باشد، ولی در كل سعی كردهاست همه را با یك چشم ببیند.
اوقات فراغت خود را چهگونه پر میكنی؟
كلاس زبان انگلیسی و كلاس گریم میروم. ورزش هم میكنم.
به صورت حرفهای؟
خیر. ولی چند نوع ورزش را هم زمان پیگیری میكنم.
با كدام یك از برادران و خواهرانت رابطهی نزدیك تری داری؟
ژاله كه ده سال از من بزرگتر است.
با بقیه چهطور؟
رابطهی خوبی داریم. از با هم بودن لذت میبریم و بهترین لحظات زندگی، وقتی است كه در كنار همدیگر هستیم. ولی اینطور نیست كه هر روز به هم زنگ بزنیم. هركس به زندگی خودش مشغول است. وقتی كسی مشكل داشته باشد، بقیه به او كمك میكنند.
روز را بیشتر دوست داری یا شب را؟
شب را.
چرا؟
برای این كه منتظر هستم تا ببینم فردایم چهگونه است.
آیا به این علت نیست كه اهل تفكر هستی؟
شاید. چرا اینطور فكر میكنید؟
برای این كه پاسخ پرسشهای ما را با تأمل میدهید.
چون میخواهم درست جواب بدهم. دوست دارم چیزی را بگویم كه هستم، نه بیشتر.
یكی از عیبهای خودت را بگو.
زود عصبانی میشوم.
شهرت بهتر است یا گمنامی؟
گمنامی.
دوست داری چند سال از خدا عمر بگیری؟
همان قدر كه خودش در نظر گرفته است.
كدام رنگ را دوست داری؟
همهی رنگها را.
از ماههای سال كدام یك را بیشتر دوست داری؟
هر ماهی كه بیشتر در آن شاد باشم.
بیشتر اهل خندیدن هستی یا گریه كردن؟
بیشتر میخندم.
وقتی عصبانی میشوی، چه چیزی میتواند نشاط را به تو بازگرداند؟
تنهایی.
چه چیزی زندگی را برایت قابل تحمل كردهاست؟
امید به آینده و تحقق آرزوهایم.
بدبخت كیست؟
كسی كه همه چیز را بد ببیند.
خوشبخت كیست؟
كسی كه به آن چه دارد، راضی است و با كمترین چیز خوشحال میشود.
چهگونه میتوان از هیچچیز به همه چیز رسید؟
توكل به خدا و اعتماد به نفس.
جوانیكردن را در چه میبینی؟
جوانی با كسب تجربه همراه است. جوان باید شجاعت ورود به همهی عرصهها را داشته باشد. نباید تك بعدی باشد. مثلاً اگر در درس و كسب مدارج علمی موفق است، این موفقیت در سایر كارهایش هم به چشم بخورد.
سالهای عمرت را به چه تشبیه میكنی؟
حركت رودخانه.
چرا؟
رودخانه در مسیرش فراز و فرود دارد. جوش و خروش دارد. گاهی به سنگ میخورد. یا آن را از سر راهش برمیدارد یا ناگزیر مسیرش را عوض میكند.
چه موقع احساسات شما گل میكند؟
چیزی را كه دلم میخواهد، به دست بیاورم. آن هم به موقع. نه مثلاً سه سال بعد!
مهمترین ویژگی این دنیا؟
بازگشت اعمال ما به خودمان. هر كس نتیجهی كارش را در این دنیا میبیند.
بهشت این دنیا كجاست؟
جایی كه كارهای خوب به ثمر مینشیند.
به نظر شما كاری هست كه ثوابش بیشتر از مدرسهسازی باشد؟
این كه بخواهد جایگزین مدرسهسازی شود، نه. ولی شاید بشود در كنار این كار به كسانی هم كه نیاز مالی دارند، كمك كرد. پدر من فقط مدرسه میسازد.
ارتباط شما با پدرتان بهتر است یا مادر؟
من بیشتر پیش مادرم بودهام و پدرم بیشتر درگیر كارهایش بودهاست. ولی نمیتوانم بگویم كه با كدامیك ارتباطم بهتر است. با هر دو خوبم.
مهمترین خصوصیت پدر چیست؟
وقتی كه خوش اخلاق است، خیلی خوب است. كاش همیشه اینطوری باشد. وقتی كه عصبانی میشود...
وقتی عصبانی میشود و ترشرویی میكند، بعد چه مدتی از شما دلجویی میكند؟
یك ساعت بعد. بعد از یك ساعت انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است.
این برخورد آقای داورپناه با بچههای خودش است، یا با بقیه هم همینطور است؟
با همه همینطور است. اصلاً كینهای نیست.
این اخلاق پدر به بچههایش هم سرایت كردهاست؟
من هم اینطوری هستم.
دوست داشتید شما هم مثل پدر در كار خیر مشاركت داشتید؟
پاسخ این سوال را نمیتوانم بدهم. چون من در موقعیت پدر نیستم. البته دوست دارم كه كمك كنم. ولی این كار مشكلات و گرفتاریهای زیادی دارد كه نمیدانم بتوانم مانند پدر آنها را تحمل کنم.
مادرتان هم در كار خیر شركت میكند. منظورم غیر از مدرسهسازی است؟
به كسانی كه محتاج باشند و تقاضای كمك كنند، حتماً كمك میكند. البته تا حدی كه در توانش باشد. همیشه میگوید اینها كه میبینید مال من نیست.
چرا؟
شاید به این خاطر است كه نمیخواهد مسئولیت همهی داراییهای پدرم را بپذیرد. میگوید، هرچه كمتر داشته باشم، آن دنیا كمتر بازخواست میشوم.
اما پدرتان همواره و در همهجا میگوید كه هرچه دارد، از همسرش است.
درست است. مادرم همیشه میگوید پدرتان خودش بهتر میتواند به داراییهایش سمتوسو بدهد و من از این بابت خیالم راحت است. بنابراین ترجیح میدهد این سالهای عمر را سبكبال بگذراند.
در بارهی مادرتان بیشتر بگویید.
آرام و بیهیاهوست. بیشتر اوقات در خانه است و كارهای منزل را با دقت و وسواس خاصی انجام میدهد. در هفته یكی، دو بار از منزل خارج میشود. به امامزاده صالح در تجریش میرود و بعد از راز و نیاز، به خانه برمیگردد. سر راه هم مایحتاج منزل را میخرد. زیاد اهل رفتوآمد نیست. رفتوآمدهایش محدود به بازدید از اقوامی است كه مشكلی دارند یا بیمار هستند. ارتباطات و اعتقادات خاص خود را دارد. با همهی ائمهی معصومین؟عهم؟ رابطهی خوبی دارد.مرتب سفرهی حضرت ابوالفضل؟ع؟ میاندازد.
رابطهی پدر با مادر چهگونه است؟
پدرم كمتر در منزل است. بیشتر سركار است و گاهی هم به واسطهی همین فعالیتهای مدرسهسازیاش، به این شهر و آن شهر میرود. ولی همیشه به مادرم زنگ میزند و احوالش را میپرسد و مدام با او در ارتباط است. وقتی هم كه با ما صحبت میكند، سفارش مادر را به ما میكند، آن هم چند بار. مادر نیز بسیار به پدر وابسته است. وقتی او در سفر است، همیشه چشم به راه و منتظر است. وقتی هم كه پدر در منزل است، فضای شاد و مفرحی بر گفتوگوهای آنها حاكم است. صحبتكردن و رفتارشان با هم برای ما خیلی شیرین است. شوخیهای بامزهای با هم میكنند كه اغلب برای ما هم دلچسب است.
وابستگی پدر به مادر بر روی شما هم تأثیر گذاشته است؟
بله. اما من دوست دارم اگر روزی ازدواج كردم، همیشه با همسرم باشم. هرجا میرویم، با هم برویم.
از نوع ارتباطی كه با پدرت داری، راضی هستی؟
بله. البته فكر میكنم كه چند سالی است این رابطه بهتر شدهاست.
چرا؟
پدرم خیلی دوست دارد كه بچههایش به او توجه كنند و دور و برش باشند. دوست دارد وقتی از راه میرسد، حتماً به پیشوازش بروم و بوسش كنم. هر از گاهی هم كه توی اتاقش نشسته، تقاضای یك فنجان چای گرم میكند تا به این بهانه، من پیش او بروم. الآن چند سالی است كه یاد گرفتهام چهگونه پاسخ رفتارهای عاطفی پدر را بدهم. برای همین هم به او نزدیكتر شدهام.
مادرتان اهل سفر هم هستند؟
زیاد نه.
آخرین سفری كه رفتند؟
هفتهی پیش دو روز با پدر به شمال كشور رفتند.
سفرهای خارجی چهطور؟
بله. چند بار به خاطر برادر و خواهرم كه در خارج از كشور هستند، مسافرتهایی به كانادا و فرانسه و انگلستان داشته است. سالی یك بار به دبی میرود. دو روزه! آن هم برای این كه اقامت دبی را دارد و مجبور است كه برود. اگر كارش سریع انجام شود، از همان فرودگاه دبی باز میگردد. و اگر مجبور باشد كه بماند، از خانه بیرون نمیرود. اصلاً از آن جا خوشش نمیآید.
سفرهای زیارتی چهطور؟
دو بار به مكه رفته است.
خسته نباشید. از این كه در این گفتوگو شركت كردید، از شما متشكرم. من فكر میكنم این گفتوگو در نهایت توانسته باشد بخشی از زندگی پدرتان را برای خوانندگان این كتاب به تصویر بكشد.
من هم از شما تشكر میكنم. به هرحال من را ببخشید، اگر نتوانستم پاسخ پرسشهای شما را درستوحسابی بدهم. به پدرم گفته بودم كه من نمیتوانم خوب جواب بدهم. پدر به من گفت كه درست فكر كنم و جواب بدهم. هی هم نگویم كه نمیدانم.
من نه زیاد سوال میكنم، نه زیاد جوابگو هستم.
نه، اصلاً اینطور نیست. ما پاسخ خودمان را گرفتیم. شما هم بسیار خوب همكاری كردید.
آن چه خواندید، حاصل یك نشست صمیمی با یكی از فرزندان آقای داورپناه بود كه در آخرین لحظاتی كه كتاب میرفت به دست چاپ سپرده شود، انجام شد.