گفت‌وگو با محمدتقی داورپناه و همسرش كه او را به مدرسه ‏سازی ترغیب كرد شوهرم لباسش را هم برای مدرسه‌سازی می‌فروشد

 

با هیچ خواهش و التماسی، حتی حاضر به پذیرش گفتوگوی تلفنی نبود. هرچه دلیل میآوردم، باز هم حرف خودش را میزد و میگفت: “من كاری انجام ندادهام كه حالا بخواهم حرفی بزنم. همهی این كارها را همسرم كرد و هنوز هم ماجرا ادامه دارد.”

گفتم: “به ما گفتهاند كه شما مشوق ایشان بودهاید. اجازه بدهید فقط دربارهی این موضوع باهم صحبت كنیم.”

باز هم همان جواب را داد و گفت: “من حرفی برای گفتن ندارم. شما با خودش تماس بگیرید. با خودش حرف بزنید.”

میدانستم تلفنی به نتیجه نمیرسم. تنها خوشحالیام این بود كه حداقل همسرش حاضر به گفتوگو است. بنابراین، قرار ملاقات را كه برای ساعت پنج بعدازظهر در منزل ایشان هماهنگ شدهبود، قطعی كردم. باید به یكی از شمالی‏ترین نقاط تهران میرفتیم. جایی بالاتر از كاخ موزه نیاوران كه من برای اولین بار در عمرم پا به آن جا میگذاشتم.

وقتی رسیدیم، در منزل باز بود و مردی خوشقد و قامت و شیكپوش مقابل آن قدم میزد. از نشانیها فهمیدم كه درست آمدهایم. خودمان را كه معرفی كردیم، گفت: “شما با تأخیر آمدید. بدقولی كردید.”

همكارم جواب داد: “ترافیك نمایشگاه باعث شد. هر قدر جریمهاش میشود، پرداخت میكنیم.”

خندید و ما را به سوی منزل راهنمایی كرد. وارد سالن پذیرایی شدیم. آمده بودیم تا با همسر محمدتقی داورپناه گفتوگو كنیم. دو تن از دخترانش نیز در سالن بودند. پرسیدم: “پس مادرتان كجا هستند؟ چرا ایشان تشریف نمیآورند؟”

دختر بزرگتر گفت: “مادرم اهل عكس و فیلمبرداری نیست. زیاد هم صحبت نمیكند.”

گفتم: “بفرمایید تشریف بیاورند و فقط بنشینند. تا خودشان نخواهند، از ایشان عكس نمیگیریم. اگر نخواستند، صحبت هم نكنند؛ ولی دستكم شاهد این گفتوگو باشند.”

دختر خانم جوان رفت؛ ولی باز هم تنها برگشت. ما آمدهبودیم تا پای صحبتهای بانویی بنشینیم كه شوهر خیّر و مدرسهسازش میگفت: “تشویقهای او مرا ترغیب به ساختن 60 تا 70 مدرسه كردهاست.”

ولی او حاضر به صحبت نمیشد. این ویژهنامه هم ویژهی بانوان نیكوكار و خیّر است. بنابراین دو راه بیشتر پیش رو نداشتیم. یا باید قید همه چیز را میزدیم و برمیگشتیم یا میماندیم و ... رفتن كه لطفی نداشت. پس امیدوار ماندیم و ابتدا حرفهای حاج محمدتقی داورپناه را شنیدیم و بعد هم با دست پر برگشتیم.

 

آقای داورپناه! از خودتان بگویید. میخواهیم شما را بهتر بشناسیم.

 من متولد سال هزار و سیصد و پانزده هستم. ما اهل خمینیشهر اصفهان هستیم. حرفهام سنگتراشی است. پنج پسر و سه دختر دارم. از نظر تحصیلات هم صفر هستم. یعنی حتی بلد نیستم اسم خودم را بنویسم. آن زمان وضع ما خوب نبود و من نتوانستم دنبال درس و مشق بروم. از پنج یا شش سالگی كار میكردم. ابتدا پیش یكی از اقوام مادرم، گوسفندچرانی میكردم. پدرم تهران بود. نه ساله بودم كه مادرم فوت كرد و پدرم مرا گذاشت تا گیوهدوزی كنم. آن زمان نه یا ده شغل بیشتر نبود. تنوع شغلی امروز وجود نداشت. مدت چهار سال در گیوهدوزی شاگردی كردم و چون این كار را دوست نداشتم، سراغ سنگتراشی رفتم. در كوی آتشگاه اصفهان پادویی میكردم. در هر كاری اول باید شاگردی كرد. از خانهی ما تا آتشگاه هفت یا هشت كیلومتر راه بود و من پیاده میرفتم و میآمدم. از آن روز تا حالا سنگتراش هستم و الآن در حوالی بزرگراه بعثت تهران، كارخانه سنگبری دارم.

 اینطور كه پیداست، از كارتان لذت میبرید. شنیدم كه گفتهاید: “برای من، كار در زندگی اولویت دارد.” در كار مدرسه‏سازی چه لذتی یافتید كه به سراغش رفتید؟

 تا این لحظه هیچ كاری بهاندازهی مدرسه‏سازی برایم لذت بخش نبودهاست. جوانتر كه بودم، همهی لذتم این بود كه مزدم روزی پنج تومان بشود. همیشه میگفتم: “خدایا اگر مزد مرا به روزی پنج تومان برسانی، خوشحال میشوم.” وقتی میشد پنج تومان، میگفتم: “خدایا! اگر 20 تومان بشود، خیلی خوب است.” یا اینكه اگر سفارش كار بیشتر برای فروش سنگ میگرفتیم، كلی لذت میبردیم. الآن در این سنوسال میبینم كه بالاترین لذت برای من، مدرسه‏سازی است.

 در بین فرزندان، بستگان یا دوستان شما، افرادی بودهاند كه با این كارهای شما مخالف باشند؟

 تا این دقیقه كه خدمت شما هستم، هیچكس، هیچ نوع مخالفتی نكردهاست. اگر هم بكند، دستش به جایی بند نیست. چون همه چیز مال خودم است. من بهاندازهی حق هر كدامشان و شاید هم بیشتر به آن‏ها دادهام. كارخانهی به آن عظمت را بینشان تقسیم كردم. برای همهی آن‏ها زندگی درست كردم. از حقشان نبریدهام. اول حق آن‏ها را دادم و حالا از پول و سرمایهی خودم مدرسه میسازم.

 این راه را تا كجا ادامه میدهید؟

 تا روزی كه زنده هستم. اگر هم چیزی ماند، وصیت میكنم در این راه خرج كنند.

شما یك مدرسه به نام پدرتان ساختید. میتوانستید ادامه ندهید و بقیهی پولهایتان را در هر راهی كه دوست دارید، خرج كنید. ولی یك عامل باعث شد تا شما پا روی خواستههای دلتان بگذارید و این كار را ادامه بدهید. همسرتان در این كار چهقدر نقش داشتند؟ دیدگاه ایشان چهگونه است؟

 خانم من قانع و بی‏نیاز است. عقیده دارد كه امریكا، اروپا، استرالیا یا هر كجای دنیا بروی، آسمان همین رنگ است. من خودم همهی این جاها را رفتهام. تقریباً همهی دنیا را دیدهام. واقعاً چیزی نیست و خانم من كاملاً درست میگوید. آن جاها هیچ خبری نیست. من تا آخر خط رفتهام و برگشتهام.

 

 آیا همسرتان به سفرهای خارجی هم رفتهاند؟

 بله. فرانسه، كانادا و امریكا رفته. یكی از دختران من در كانادا زندگی میكرد و ما مجبور بودیم آنجا رفتوآمد داشته باشیم. همسرم دو یا سه بار هم به سفر حج رفتهاست.

به هر حال شما با ترغیب و تشویق همسرتان این گامها را برداشتید. خیلیها هستند كه كمتر یا بیشتر از شما مال و ثروت دارند، ولی حاضر نیستند یك ریال از پولشان را در این مسیر خرج كنند. فكر میكنید چه مانعی باعث میشود كه آن‏ها نتوانند دست به چنین كارهایی بزنند؟

 آن‏ها خودشان نخواستهاند. اگر اراده كنند، حتماً خدا به آن‏ها كمك میكند و میتوانند این كار را انجام بدهند. من هم اینكاره نبودم. از خدا خواستم كمكم كند و به خوبی كمكم كرد. من از خدا ممنون هستم. آن‏ها باید از خدا بخواهند كه گذشت به آن‏ها بدهد. باید بتوانند از مال و ثروت خود بگذرند و با آن مدرسه بسازند.

 فكر میكنید چهگونه میشود مردم را تشویق كرد تا در این مسیر گام بردارند؟ منظورم تنها افراد ثروتمند نیست.

خیلی از افراد میخواهند مدرسه بسازند، ولی نمیدانند كجا باید بروند یا چه بكنند! باید با تبلیغات خوب، مردم را در این مسیر هدایت كرد. باید دفاتر و مراكزی را در سطح شهرها راهاندازی كرد.

 این دفاتر كه وجود دارند. اگر همین سازمان نوسازی نبود، شما كجا میرفتید؟

 باید افرادی را برای این كارها در نظر بگیرند كه با مردم درست برخورد كنند. من غصه میخورم كه اگر یك روزی آقای بوربور را از این جا بردارند و نفر بعدی مثل این ایشان با مردم برخورد نكند، چه باید بكنم. سراغ بعضیها كه میروی، میگویند: “آقای مهندس وقت ندارند. بروید و فردا بیایید.”

 فرض كنیم كه فردا آقای بوربور را از این كار كنار گذاشتند. شما دست از مدرسه‏سازی برمیدارید؟

 بستگی به رفتار نفرات بعدی دارد. من دو بار میروم آن جا؛ ولی وقتی ببینم كسی مرا تحویل نمیگیرد، آن را رها میكنم و به سراغ كار دیگری میروم.

مگر شما مدرسه را برای آقای بوربور میسازید؟

 نه. اگر من با شما این جا بدرفتاری كنم، این سوالها را نمیپرسی و از این جا میروی. همین برخورد برای انسان الگو میشود.

 اشاره كردید كه همسرتان به مكه رفتهاند. آیا شما هم به سفر حج رفتهاید؟

یك بار سفر حج تمتع رفتم.

 با وضعیتی كه از جامعهی امروز سراغ دارید، برای خودتان چه آرزویی میكنید؟

 از خدا میخواهم كه تنم سالم باشد تا بتوانم هرقدر ثروت دارم، در راه مدرسه‏سازی خرج كنم. آرزوی دوم من این است كه سازمانها و ارگانهای مملكت با همدیگر خوب باشند و در كشور ما جنگ و دعوا نباشد.

 برای خودتان چه آرزویی دارید؟

 باور كنید كه هیچ آرزویی ندارم.

 میخواهم سوالی بپرسم كه شاید خیلی خوشایند نباشد؛ بخصوص این كه دخترتان هم این جا نشستهاند.

هر چه دوست دارید، بپرسید. هیچ مشكلی نیست.

 اگر به شما بگویند كه فقط 24 ساعت بیشتر تا مرگ فاصله ندارید، این مدت زمان را چه میكنید؟

من خودم همیشه فكر میكنم كه تا یك ثانیهی دیگر بیشتر زنده نیستم. من با خنده به استقبال مرگ میروم. 24 ساعت هم كه شما گفتید، خیلی زیاد است. ما هیچ كدام از ثانیهی دیگر خبر نداریم. هرشب كه میخوابم، میگویم: “ممكن است صبح دیگر بلند نشوم.” صبح كه بلند میشوم، خدا را شكر میكنم. ما داریم روی خاك راه میرویم؛ در حالی كه بسیاری از رفقای ما الآن زیر خاك هستند.

 این مدرسهها را برای چه هدفی ساختید؟ برای خدا یا هدف دیگری؟

 من كی هستم كه بخواهم برای خدا كاری انجام بدهم؟

منظورم در راه رضای خدا بود؟ نه این كه خدا نیازی به كار من و شما داشته باشد.

من دیدم پولی دارم و همسرم هم تشویق كرد. با خودم گفتم، كاری برای جامعه انجام بدهم كه به درد بخورد؛ واِلا من چه كسی هستم كه برای رضای خدا كار بكنم؟

 یعنی اگر این مقدار پول را نداشتید، وارد این كار نمیشدید؟ اگر مال و ثروت شما در حد ساخت یك مدرسه بود، چه میكردید؟

اگر حتی در حد ساختن یك مدرسه بود، باز هم میساختم.

 یادتان میآید، اولین كار خیری كه در زندگی انجام دارید، مربوط به چه زمانی است و آن كار چه بود؟

آن دورانی كه در گیوهدوزی كار میكردم، هفتهای دو تومان مزد میگرفتم. توی محل ما یك سید نابینا بود كه من اغلب پنج ریال از حقوقم را به او میدادم. چون شما پرسیدید من گفتم. لطفاً این را به حساب تعریف از خودم نگذارید. در طول زندگی به خیلی از دوستان و آشنایان و حتی افراد كارخانهام كمك كردهام.

 بنابراین، كمك به دیگران یك خصلت در وجود شماست. بعضی نمیتوانند از یك ریال خودشان بگذرند. شما چهگونه به خودتان قبولاندید كه اینطوری عمل كنید؟

 برای من راحت بود؛ چون اعتقاد دارم كه این مال و ثروت را خدا داده‌‌است. خدا به من محبت داشتهاست. پس من هم باید به دیگران كمك كنم.

 بابت این كارهایی كه انجام دادید، از خدا چه چیزی میخواهید؟

 خدا همه چیز به من داده‌‌است و كم و كسری ندارم. برای آن دنیا هم خدا خودش بهتر میداند كه چه كند. لازم نیست من دخالت كنم.

گفتید كه اصلاً سواد ندارید. در طول این مدت، هیچوقت پیش نیامد كه دنبال درس و تحصیلات بروید؟

مدتی رفتم؛ ولی چیزی یاد نگرفتم. حواسم خیلی توی كار بود. البته خیلی سعی كردم، ولی یاد نگرفتم. حدود دو ماه رفتم. این موضوع مربوط به قبل از انقلاب است.

چرا بعد از انقلاب به نهضت نرفتید؟ شما كه خودتان اینقدر برای مدرسه‏سازی اهمیت قایل هستید.

 مغزم نمیكشید. با هشت تا بچه و آن همه كار، دیگر فرصتی برای درس نداشتم.

خیلیها وضعی شبیه شما از نظر كار و زندگی داشتند، ولی رفتند نهضت و سواد یاد گرفتند؟

حرف شما درست است. بعضی از اقوام خود من هم از طریق همین نهضت باسواد شدند.

 شما كه بی‏سواد هستید، چهطور مدرسه‏ سازی برایتان اهمیت دارد؟

مدرسه‏سازی را با تشویق و ترغیب خانمم دنبال كردم. اوایل كه تصمیم به این كار گرفتم، مدتی طول كشید تا توانستم در عمل وارد كار بشوم. همسرم مرتب پیگیر ماجرا بود. یك بار از خدا خواستم كه به من این گذشت را بدهد تا بتوانم از مال و اموالم در این راه به آسانی بگذرم. در آن سفر همهی فكر و ذكرم مشغول این موضوع بود. وقتی رسیدم اصفهان، دیگر معطل نكردم و یكراست به سراغ آموزش و پرورش رفتم. اولین مدرسه را سه سال و نیم پیش در خمینیشهر به نام پدرم رحمان داورپناه ساختم. حتی یك خانه هم برای خدمتگذار مدرسه ساختم.

 جایی كه شما مدرسه ساختید، چند تا مدرسه وجود داشت؟

درست نمیدانم. محل مدرسه را آموزش و پرورش تعیین كرد. البته آن موقع برخورد خوبی با من نداشتند و حتی میخواستند اسم مدرسه را هم تغییر بدهند؛ ولی به هرحال این كار را انجام دادیم.

 منظورتان از برخورد بد با شما چیست؟ مگر آن‏ها چه كار میكردند؟

ما را درگیر كارهای اداری میكردند. مثلاً باید دنبال نامهنگاریها میرفتیم. از طرف دیگر، برای ساختوساز مدرسه هم در محل مشكل داشتیم. درحالی كه باید اینها را هماهنگ کنند تا من یا افراد مثل من درگیر جزییات نشویم. پولش را میدهیم، دنبال كاغذبازی هم باید برویم! از طرف دیگر، برخی ادارات هم توقع داشتند كه من برای آن‏ها ساختمان بسازم. در حالی كه كار من ساختمان سازی نیست. من فقط میخواستم مدرسهای به نام پدرم بسازم.

 چهطور شد اولین مدرسهای كه ساختید، نام پدرتان را برای آن انتخاب كردید؟

من هرچه دارم و ندارم، از پند و اندرزهای پدرم است. وقتی پدرم مرحوم شد، شاید هزار تومان هم ثروت نداشت؛ اما آنقدر به ما درس دادهبود كه ما مدیون او هستیم. پدرم همیشه میگفت: “راستگفتن، كلاس نمیخواهد. دروغگفتن است كه درس و كلاس لازم دارد.” او همیشه از ما میخواست كه راستگو باشیم. پدرم سنگتراش بود و سواد داشت. با این كه پدرم مرده، ولی هنوز عزیزترین شخص برای من است.

 اولین مدرسهای كه ساختید، با تشویق و ترغیب همسرتان بود. هیچوقت از ایشان نپرسیدید كه چرا شما را تشویق به این كار كرد؟

 این چیزها را باید از خودش بپرسید.

ما هم به همین قصد آمدهایم؛ ولی تا این لحظه موفق به دیدن ایشان نشدهایم. حالا شما بفرمایید تا بعد.

وقتی شما مدرسه میسازید، همه چیز با چند تا میز و نیمكت تمام میشود. وقتی بچهها وارد كلاسها میشوند، كار مدرسه آغاز میشود. ولی راهاندازی یك درمانگاه به همین راحتی نیست. نیاز به كلی وسایل، دارو،  پزشك و پرستار دارد. ساختمان درمانگاه كه تمام میشود، تازه اول ماجراست.

 بی‏سواد ماندن شما چهقدر در انتخاب اینكه مدرسه بسازید، نقش داشت؟

هیچوقت به این موضوع فكر نكردم كه چون خودم سواد ندارم، مدرسه بسازم. درست است كه سواد ندارم، ولی معتقدم كه همیشه باسوادی بهتر از بی‏سوادی است.

 تا امروز چند تا مدرسه ساختهاید؟

فكر میكنم 28 مدرسه به اتمام رسیده و چیزی در حدود 42 یا 43 مدرسه هم نیمهكاره است كه امیدوارم به امید خدا هرچه زودتر به پایان برسد.

این تعداد مدرسه را در كجاها ساختید؟

تمام آن‏ها در استان اصفهان است. تصمیم دارم همینخانه را هم بفروشم و با پول آن مدرسه بسازم.

 آن وقت كجا میخواهید زندگی كنید؟

 نیازی به داشتن خانهای به این بزرگی نیست. میتوانیم در یك آپارتمان هم زندگی كنیم.

 چند نفراز بچهها با شما زندگی میكنند؟

 دو تا بچهها الآن با ما زندگی میكنند. بقیه برای خودشان خانه و آپارتمان دارند. آن‏ها ازدواج كرده و رفتهاند.

نام مدارسی كه ساختهاید، چیست؟

 به اسم خودم است. از شمارهی یك به ترتیب شمارهگذاری كرده‏ام.

انجام این كارها و ساختوساز مدارس به همین راحتی نیست كه حرفش را میزنیم. قطعاً با مسایل و مشكلاتی روبهرو شدهاید. چه عواملی باعث شد تا مسایل و مشكلات این كار را تحمل كنید و راه را تا امروز ادامه بدهید؟

خدا آقای مهندس بوربور را حفظ كند. ایشان به من گفت: “این كارها سختی دارد. دردسر دارد. ولی باید ایستادگی كرد. انسان بعد از مرگش متوجه میشود كه چه كاری كردهاست.”

خدا به او خیر بدهد. هیچوقت ما پشت درِ اتاقش نماندیم. همیشه به من میگوید: “این شما هستید كه باید به من وقت بدهید. نه این كه من بخواهم به شما وقت ملاقات بدهم.” ما از راهنماییهای ایشان خیلی استفاده كردیم.

 موقعیت مكانی مدارسی را كه میسازید، شما انتخاب میكنید یا آموزش و پرورش؟

من به آن‏ها گفته‏ام كه حساسیت به جا و مكان ندارم. هر جا شما لازم دیدید و صلاح بود، ما مدرسه میسازیم.

 از دیدن بچهها كه در مدارس اهدایی شما تحصیل میكنند، چه احساسی پیدا میكنید؟

آنقدر خوشحال و شادمان میشوم كه اصلاً نمیتوانم آن را برای شما توصیف كنم. جالب است كه این احساس روز به روز هم بیشتر میشود. وقتی برای كارهای خودم این طرف و آن طرف میروم، خسته میشوم. ولی وقتی دنبال كار این مدارس هستم، هیچچیز دیگری برایم اهمیت ندارد؛ خستگی را درك نمیكنم و بارها پیش آمده است كه از شش صبح تا چهار بعدازظهر، یكسره در رفتوآمد بوده‏ام و حتی ناهار هم نخورده‏ام؛ اما خسته نشده‏ام. تا وقتی خدا كسی را نطلبد، نمیتواند به مكه برود. به نظر من، این كار هم همینطور است.

 آیا به مدارسی كه ساختید، سركشی هم میكنید؟

اگر وقت و فرصت باشد، گاهی به سراغ آن‏ها میرویم.

وقتی به این مدارس میروید، خودتان را هم معرفی میكنید؟

این چیزها برای من اهمیت ندارد. بارها به مدارس رفته‏ام و هر بار هم فقط گفته‏ام: “آمده‏ام مدیر مدرسه یا فلان شخص را ببینم.” بعد كارم را انجام داده و برگشته‏ام.

نظر خانم شما در اینباره چیست؟

خانم من همراهم نمیآید. همیشه به من اعتراض میكند که چرا اجازه دادی حتی اسمت را توی مجله یا روزنامه بنویسند؟ یا از تو عكس و فیلم بگیرند.ایشان اغلب به من میگوید: “شما مدرسه را بساز! چه كار داری كه كسی بیاید و تبلیغ كارت را بكند.” من اهل تبلیغ برای خودم نیستم؛ ولی تنها به خاطر تشویق دیگران است كه حاضرم با شما گفتوگو كنم یا اجازه بدهم كه دربارهی این مدارس تبلیغ كنند.

  

در طول گفتوگو، چند بار سراغ همسر آقای داورپناه را از دخترش گرفتیم؛ اما انگار او واقعاً قصد آمدن نداشت. این بار آقای داورپناه خودش دست به كار شد. از جا بلند شد و گفت: “بیایید با هم پیش خانم برویم.” به قسمت دیگری از خانه رفتیم. ابتدا خودش وارد آشپزخانه شد. بعد از من خواست كه روی یكی از صندلیهای میز ناهارخوری بنشینم. همسرش سرگرم آمادهكردن شام بود. تا چشمش به من افتاد، گفت: “من به شما گفتم كه گفتوگو نمیكنم.”

گفتم: “من هم برای گفتوگو نیامده‏ام. فقط میخواهم چند كلمهای گپ بزنیم.”

او به ضبطصوت خبرنگاری اشاره كرد و گفت: “پس این را برای چه آوردهاید؟ حتی حق ندارید از من عكس هم بگیرید.”

برای این كه خیالش را راحت كنم، نوار را از داخل ضبط بیرون آوردم و ضبط را هم كنار گذاشتم. همكارم هم بدون دوربین و بقیه وسایلش وارد آشپزخانه شد. وقتی خانم داورپناه مطمئن شد، آرام آرام سرِ صحبت را باز كردیم. من ساكت ماندم تا او هرچه دوست دارد بگوید.

... از اول عمرم همیشه به او گفتم: “اگر چیزی داری، به آدمهایی كمك كن كه نیازمندند. “به بیچارهها كمك كن. وقتی مردم احتیاج دارند، چرا خرج كار دیگر بكنیم؟” باید كمك كرد. این حرف همیشگی من است.

 خانم داورپناه هر كاری برای خودش لذتی دارد. انجام كار خیر و دعوت دیگران به انجام این کار، چه لذتی دارد؟

 مگر از كار خیر بهتر، چیز دیگری هست؟

 از این كه همسرتان در این مسیر گام برمیدارد، چه احساسی دارید؟

خوشحالم. خوشحالم كه پولش را در امور خیریه مصرف میكند. من میگویم: “مدرسه‏سازی به جای خود؛ ولی به آدمهای بدبخت و بیچاره هم كمك كن. دست همسایه و فامیل را هم بگیر.” البته اینطور نبوده كه كمك نكند؛ ولی من میگویم به آن‏ها هم بیشتر برس.

 اگر همین پولها را در راه دیگری خرج میكرد، آن وقت....

آدم باید فكر همه چیز را بكند. در كار تعادل داشته باشد.

آیا تا به حال مدارسی را كه ایشان ساخته است، از نزدیك دیدهاید؟

نه. ایشان بیشتر دوست دارد دور و بر محل خودشان استان اصفهان مدرسه بسازد.

 اگر این پول را به شما بدهد، آن را چهگونه خرج میكنید؟

مدرسه میسازم یا به آدمهای محتاج میدهم.

 شما كجا مدرسه میسازید؟

هر جا كه احتیاج باشد. همین اطراف خودمان میسازم.

 چهطور شد كه ایشان را تشویق به این كار كردید؟

از اول زندگی همیشه گفته‏ام: “اگر داری، به دیگران بده. دست مردم محتاج را بگیر.” خودش هم دوست داشت كه مدرسه بسازد.

 وقتی خبردار شدید كه اولین مدرسه را ساخته است، چه احساسی پیدا كردید؟

از او تشكر كردم و گفتم: “هركسی در راه خدا مدرسه میسازد، دستش درد نكند.”

فكر میكنید مدرسه‏سازی را تا كجا ادامه بدهد؟

خودش میگوید: “اگر زنده بودم، كت تنم را هم میفروشم و مدرسه میسازم. تا هر وقت پولدارد. تا هر وقت زنده است.”

 شما راضی هستید؟

من راضی هستم.

 آیا بچههای شما هم از این كارها میكنند؟

نه. آن‏ها پولی ندارند كه از این كارها بكنند.

 هیچوقت با آن‏ها در اینباره صحبت كردهاید؟

 آن‏ها هم دست به خیر هستند و كارهای خیر كوچكتر انجام میدهند.

 نظر بچهها دربارهی كار مدرسه‏سازی پدرشان چیست؟

هیچ حرفی ندارند. میگویند: “پول خودش است. هر طور دوست دارد، میتواند خرج كند.”

 اگر قرار بود همسرتان مسجد یا درمانگاه بسازد، نظر شما چه بود؟

برایم هیچ فرقی نداشت. مهم این بود كه دست مردم را بگیرد. خدا راضی باشد. بندهی خدا هم راضی باشد.

  

آخرین جملهی او را كه یادداشت كردم، آقای داورپناه پا به آشپزخانه گذاشت. در طول مدتی كه با همسرش گفتوگو میكردم، ما را تنها گذاشته بود تا به راحتی صحبت کنیم و اگر انتقادی هم از كار او دارد، آن را راحتتر با ما در میان بگذارد. پیش از این كه خداحافظی كنم، ماجرای كمك پنج ریالی یك بانوی مستمری بگیر برای ساخت مدرسه توسط خانم زمانی (خیّر مدرسه‏ساز) را تعریف كردم. هنوز آخرین كلمهها را بر زبان نیاورده بودم كه آقای داورپناه ایستاد و گفت: “اگر كارهای من و كمك پنج ریالی آن خانم را در دو كفهی ترازو بگذارند، فكر میكنم كفهی ترازوی او سنگینتر از من باشد. شاید آن پنج ریال همهی هستی و نیستی آن زن بوده باشد.

خیابان تاریك بود كه از خانهی او بیرون آمدیم. به كوچه كه رسیدیم، دوباره برگشتم و نگاه كردم. تنها نور خانهی او بود كه راه را برای عابران روشن میكرد. چراغی كه بالای در خانهی او روشن بود، چهقدر شبیه چراغ مدرسهها بود.

 

این گفتوگو در سال 1379 انجام شدهاست و پیش از این در ویژهنامه “جلوههای عشق” یادنامه خیّرین مدرسهساز كه به همت سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس كشور منتشر شد، چاپ شدهاست.

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

سبد خرید

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش