آقای داورپناه مرد دوست داشتنی و مهربانی است که برای چندمین بار مهمانش شدم. فیلم گفتوگو را در سایت آپارات گذاشتم تا آنهایی هم که با کتاب کمتر مانوسند، این مرد بزرگ را بشناسند. کلماتش ساده و دلنشینند. من هم سعی کردم تا جایی که میتوانم این سادگی و دلچسب بودن گپ و گفتمان را برای شما منعکس کنم. آرزو میکنم سایه مهربانیهایش مستدام باشد و خداوند بهترینهای روزگار را در این دنیا و آن دنیا برایش رقم بزند.
بار آخر که در سال نود با شما گفتوگو داشتم، حدود صد و هفتاد مدرسه ساخته بودید، امروز این رقم به چند رسیده است؟
دویست و چهل مدرسه.
چرا اینقدر مدرسهسازی را دوست دارید؟
بعضی از دوستان به کنایه میگویند که فلانی سادیسم مدرسهسازی دارد، گروهی دیگر میگویند به خاطر ترس از مالیات مدرسه میسازد. خودم معتقدم به بلای دلچسبی گرفتار شدهام. من در چند کشور خارجی تجارت کردم و مالیات ندادم. در ایران هم فقط مؤسسهام مشمول مالیات شدهاست. نمیدانم چرا مردم باور نمیکنند هر چه در این مسیر خرج کنی از جایی که فکرش را هم نمیکنی برمیگردد. پنجاه میلیون به بیمارستان کمک میکنی صد میلیون برمیگردد!
شما در توافق با سپاه، چند ملک واگذار کردهاید، ارزش کارشناسی آنها چهقدر است؟
اجازه بدهید در ابتدا یک توصیه به متمولین داشته باشم.
بفرمایید.
اگر صفت طمع در ما نباشد و اهل گذشت و فداکاری باشیم، به سپاه کمک میکنیم تا امنیت کشور را تأمین کند. مدرسه و بیمارستان میسازیم. هر چه داریم را نباید برای فرزندانمان بگذاریم. ممکن است اولادمان برای ما به اندازه خردکردن تره هم کاری انجام ندهند. اگر عاقلانه درباره ثروتی که داریم برنامهریزی نکنیم، جز پشیمانی چیزی عایدمان نمیشود. اولاد هر کسی میتواند دشمن درجه یک ثروت او باشد.
بله. درباره ارزش دو ملکی که به سپاه بخشیدید هم برایمان بگویید.
با کارشناسی سپاه، ملک اول به ارزش چهارده میلیارد و هشتصد و شصت میلیون تومان و ملک دوم نیز به ارزش، بیست و دو میلیارد و هشتصد و بیست و پنج میلیون تومان واگذار شد. متأسفانه این روزها برای سپاه اتفاقهای ناگواری افتاده است که دلم را به درد آورد.
موضوع شهادت سردار قاسم سلیمانی؟
بله. بابت اتفاق بدی که همه مردم کشورم را غمگین و ناراحت کرد بسیار متأسف شدم. دوست داشتم مقبرهای برای سردار درست کنم اما گفتند که ایشان سفارش کردند مانند یک سرباز گمنام او را به خاک بسپارند.
متأسفانه همه از شنیدن این خبر قلبشان به درد آمد.
شاید صد سال یکبار انسانی مانند سردار به این دنیا بیاید. همه زندگیاش را وقف امنیت مردم کشورش کرد. ما سپاهی داریم که چنین انسانهای شریفی در آن خدمت میکنند. اگر مردم عاقل باشند کمک میکنند تا سپاه قویتر از چیزی که امروز است، به میدان بیاید. همه رسانههای خارجی علیه مردم ما تبلیغ میکنند. وقتی رهبر عزیزمان اشک میریخت، از شدت ناراحتی به سرم میزدم. نمیدانم چرا عدهای با این پیر فرزانه سر دشمنی دارند! من سواد ندارم اما خوب میفهمم که چه رهبر فرزانهای داریم.
یکی از دوستان بعد اعلام خبر شهادت سردار به من زنگ زد. خیلی بیتاب و ناراحت بودم. دوباره زنگ زد و گفت فلانی صحبتهای تو را ضبط کردم. این همه علاقه به سردار و این همه ناراحتی به خاطر شهادت ایشان روی چه حسابی است؟ گفتم آن چه عیان است چه حاجت به بیان است! انسانهایی مانند او بینظیرند. گوهر نایابی از دستمان رفت! جسارت، شجاعت و شرافت او ستودنی بود. امان از این دشمن بیاصالت!
آمریکا؟
بله. خیلی سال پیش از آقای بوربور پرسیدم ساعت چند است؟ جواب داد 9 و نیم. به مهندس گفتم باور کنید اگر آمریکا همین الان قدرتش به جایی برسد که بتواند ما را نابود کنند نمیگذارد ما ساعت 10 را ببینیم! اگر تمام سلاح نظامیاش به اندازه ده قبضه تفنگ باشد برای این که ما را به وحشت بیاندازد میگوید که هزاران قبضه تفنگ دارد. آمریکا کشوری است که با جنگ و کشتار ملتهای دیگر، نیازهای کشورش را تأمین میکند. نمیدانم چرا بعضی از هموطنان باور نمیکنند که آمریکا میخواهد ایران را مانند افغانستان و عراق و مصر و پاکستان کند. دشمن از امنیت و آسایش ما ناراحت است. گروهی از روی نادانی و عدهای هم از روی دشمنی آب به آسیاب دشمن میریزند. میروند این طرف و آن طرف تظاهرات میکنند و رسانهها از یک کلاغ، چهل کلاغ میسازند. همین رسانهها جمعیت چند میلیونی بدرقه سردار را نمیبینند!
مراسم تشیع ایشان یک مراسم عادی نبود. یک رفراندوم برای تأیید جمهوری اسلامی بود. رسانههای دشمن آنقدر کورند که نمیتوانند شصت، هفتاد میلیون جمعیت را ببینند اما همینها چند اراذل و اوباش را در خیابان خبرسازی میکنند.
چه خوب و ظریف به این موضوع اشاره کردید.
لطف دارید.
میگویند قبل از این که منفعت عمل خیر به مستحق برسد، به خود خیّر میرسد. شما این موضوع را تجربه کردهاید؟
بله. نوجوان بودم. هفتهای دو تومان از گیوهدوزی مزد میگرفتم. پنجزار از دستمزدم را به سید نابینا میدادم. من هرچه امروز از ثروت و سلامتی دارم به خاطر این کارهای خیری است که خداوند توفیق داد برای مردم انجام بدهم. بیشتر از آن چه که خرج کردم به من رسیده است. به خیلیها میگویم بیایید مدرسه بسازید چیزی از ثروت شما کم نمیشود. چون به این باور و اعتقاد قلبی نرسیدهاند که سرمایهشان نه فقط کم نمیشود بلکه برکتش زیادتر هم میشود، نمیتوانند به این راه بیایند. کرهی زمین هوشمند است. اگر به شما بدی کردند لازم نیست به دادگاه بروید، دنیا جواب آنها را خواهد داد.
به چه پشتوانهای میتوانیم اینگونه فکر کنیم؟
حقیقت! هیچچیزی بالاتر از حقیقت و حقیقتگویی نیست.
و دیگر؟
اعتبار! داشتن اعتبار از داشتن هر ثروتی بالاتر است. اعتبار داشته باشی میتوانی در اوج بیپولی از دیگران پول قرض کنی و با آن کار کنی. از بازار جنس بخری و آن را بفروشی.
راز موفقیت آقای محمد تقی که از کودکی با چوپانی زندگیاش را میگذراند و امروز تاجر و خیّر مدرسهساز است، چیست؟
توکل به خداوند، حقیقتگویی و پرهیز از دروغ. اگر نیت میکردم کار خیری برای مردم کوچه و بازار انجام دهم، سعی میکردم از روی حقیقت باشد. با حقیقت میشود به همهچیز رسید. روراست باشید چه لزومی دارد الکی و از روی ریا و نیت ناخالص با این و آن سلام و احوالپرسی کنید تا کارتان راه بیافتد.
کسی که از صمیم قلب به خداوند توکل دارد در هیچ شرایطی دزدی نمیکند. زمانی که در دبی بودم دو نفر از دوستانم که نمیتوانستند به ایران بیایند پولی به من دادند تا در ایران برایشان ملکی بخرم. به نام خودم خرید کردم. وقتی همسرانشان به ایران آمدند خانه و زمینی را که برایشان خریده بودم به نامشان زدم و هزینه بنگاه را هم از آنها نگرفتم. الان یک عده تا هفتاد درصد لقمهشان حرام نشود، از گلویشان پایین نمیرود. نمیدانم چرا باور نمیکنند که حساب و کتابی هست.
خاطره آن حبههای قند را که پدر مرحومتان برای شما تعریف کرد، برایمان بگویید.
خداوند ما و همه رفتگان را بیامرزد. سه راه سیروس، کوچه سرپولک با پدرم در خانهای زندگی میکردیم. زمان بیکاری وقتی کار سنگتراشی نداشتیم به شمیران میرفتیم برای برفروبی خانههای بالا شهر. چهقدر آن زمانها در تهران برف میآمد. حدود هفتاد سال پیش را میگویم! پدر هر وقت فرصتی پیش میآمد از خاطرات روزهای جوانی برایم میگفت.
پدرم سواد داشت. قزاق رضاشاه و مسئول ارزاق بود. در آن دوره یکی از اهالی سهده که تیری به پایش خورده بود پیش پدرم آمد و خواهش کرد هفت حبه قند به او بدهد. شاید باورش مشکل باشد که بدانید آن زمان در ایران قند تولید نمیشد و از انگلستان وارد میشد.اگر به فرض گندم کیلویی 5زار بود، قند کیلویی 95 تومان بود!
این سرباز را گروهی که رقیب پدرم بودند فرستاده بودند تا با متهم کردن او به خیانت در اموال دولت، مسئولیت انبار ارزاق را از او بگیرند. وقتی سرباز خیلی پافشاری میکند، پدرم چند حبه قند به او میدهد. خبر به گوش ردههای بالا میرسد. در جلسهای از پدر بازجویی میکنند. سرهنگ با عتاب به او میگوید که مگر ارزاق ارتش ارث پدرت است که بذل و بخشش میکنی؟
تیمسار به کمک پدر میآید و میگوید من به او سفارش کرده بودم هر کسی تیر خورده بود میتوانی ارزاق بیشتری به او بدهی!
تیمسار هیچ سفارشی به پدر نکرده بود. صداقت او را در کارش دیده بود و میدانست با او دشمنی کردهاند بههمین خاطر حمایت کرد.
از شما و بسیاری از خیّرین شنیدهام هر پولی لیاقت ندارد که در امور خیر خرج شود. درست است که سواد ندارید اما ریال به ریال اموالتان را با رعایت مکاسب به دست آوردهاید. بارها از شما شنیدم که از پدر آموختید چهگونه لقمه حلال به دست بیاورید. با این مقدمه چرا به نظر شما هر پولی لایق نیست در کار خیر هزینه شود؟
کارخانهدار بودم اما هیچوقت به دنبال درست کردن صورتحساب مالی نبودم. همیشه در جعبههای سنگ، چند سنگ اضافه میگذاشتم. بله. من هم مانند بسیاری از آدمهایی که تلخی و شیرینی روزگار را چشیدهاند، معتقدم با پول ناسالم نمیشود مدرسه ساخت. حتی زمینی که برای مدرسهسازی انتخاب میشود، لایق این کار است. کسی که پولش حلال و سلامت نباشد در این کار نمیماند و رها میکند و میرود.
با حمایت همسرتان مدرسه میسازید و از این کار خسته هم نمیشوید. از همراهی ایشان برایمان بگویید.
یک روز مهمان مهندس بوربور بودم. شماره خانه را از من گرفت و تلفن زد. از همسرم پرسید که حاج خانم! آقای داورپناه میخواهد وقفی انجام دهد. شما راضی هستید؟ او هم جواب داد که اختیار همه دارایی همسرم در دست خودش است. به سرلشکر رحیم صفوی هم همین را گفت.
همسرم زن بسیار بسیار خوبی است. انسانتر و شریفتر از او در زندگیام ندیدهام. ما در خانهمان نوکر و کلفت نداریم. خودمان همه کارهایمان را انجام میدهیم. اهل ریختوپاش و اسراف هم نیستیم. همسرم اهل طلا و جواهر نیست. زمانی که دبی بودم برایش طلا میخریدم و او آنها را به مستحق میبخشید. تمام سرمایه اولیه من متعلق به اوست. شصت و دو سال پیش با او ازدواج کردم. ما مستاجر خانه پدر همسرم بودیم. خانه بزرگی با کاشیهای شاه عباسی زیبایی داشتند. دور تا دور خانه اتاق بود. ما در یکی از اتاقها زندگی میکردیم. پدرم پیشنهاد داد با او ازدواج کنم. وقتی پدر همسرم به رحمت خدا رفت. خانه را فروختند. همسرم سهمش را به من داد تا سرمایه کنم. هر چه دارم را مدیون مهربانی و گذشت او هستم.
چند سال پیش که با دخترتان گفتوگو داشتیم میگفت مادرم همیشه پیاده به زیارت امام زاده صالح؟ع؟ میرود. هنوز هم پیاده برای زیارت میرود؟
بله. نه اجازه میدهد ما او را ببریم و نه تاکسی خبر میکند.
چند نفر از دوستانی که در زندگی شما تاثیرگذار بودند را معرفی میکنید؟
اولین نفر مهندس حبیب الله بوربور است. مرد بسیار شریف و بزرگواری است. به او نمره بیست میدهم چون اعتبار آدمها را با پولشان نمیسنجد.
آقای ابراهیمی هم مرد بزرگی است. اداره یتیمخانهای با آن ویژگیهای منحصر به فرد فقط از عهده او بر میآید.
آقای عباسیان و آقای کارگری نیز بسیار شریفند. خودشان و زندگیشان را وقف امور خیر کردهاند. آقای کارگری را خیلی دوست دارم. او الگوی من است.
آقای داورپناه! همچنان قصد دارید مدرسه بسازید؟
رفتوآمد به مؤسسه برایم سخت شدهاست. به مدیرعامل گفتم که بیست و پنج دهنه مغازه را میخواهم وقف بنیاد کنم. گفت که حاجی وقف نکن! بفروش و با پولش مدرسه بساز. میخواهم این کار را انجام دهم.
به نظر شما تا کی به مدرسهسازی نیاز داریم؟
تا وقتی مدرسه دو شیفته داریم. با این وضعیت به نظرم حالا حالاها باید بسازیم. روزی مهندس بوربور از من پرسید که اگر دیگر به مدرسهسازی نیاز نباشد چه کار میکنی؟ گفتم: اسر چهارراهها سرویس بهداشتی برای مردم میسازم. اصول شهرسازی ما ایرادهایی دارد. برای معلولین یک مسیر استاندارد در خیابانها نیست. آنهایی که هنر شهرسازی ندارند در راس امورند و کاربلدها کنارند.ب
اولین مدرسه را با مشورت مهندس بوربور ساختید. از آن روزها برایمان بگویید.
داستانش طولانی است. برای اولین بار نزد پیشنماز مسجدی رفتم و به ایشان گفتم میخواهم مدرسه بسازم. گفت که اول پولت را حلال میکنم بعد با آن مسجد میسازیم. از داراییهایم پرسید و من جوابهای سربالا دادم. سپس موضوع را برای آقای مهاجرانی مطرح کردم. پیشنهاد داد به سازمان نوسازی مدارس بروم و با آقای بوربور مشورت کنم.
به مهندس زنگ زدم و خواهش کردم به من وقت ملاقات بدهد. او با تواضع گفت که وظیفه من است از خیّر مدرسهساز وقت بگیرم و به دیدنش بروم. به دیدنش رفتم. پرسید اهل کجایی؟ گفتم: اخمینیشهر.ب گفت که پس فردا ما اصفهان هستیم بیا آنجا. به اصفهان رفتم. وقتی از من پرسید چند مدرسه میخواهی بسازی؟ گفتم: اصد مدرسه.ب
هنوز هم از این کار راضی هستید؟
بله، الحمدلله. بعد از بستن قرارداد برای ساختن ده مدرسه در شهر کرد، در راه برگشت به خانه در ماشین خوابم برد. برگههای قرارداد در دستم بود. در خواب پسرم به برگهها اشاره کرد و از من پرسید که پول خوب است یا این قراردادها؟ جواب دادم: اقراردادب. خوابم را برای مهندس بوربور که همراهم بود تعریف کردم. مدرسه ساختم و ساختم و پولهایم زیاد و زیادتر شد. انشاءالله همچنان مدرسه خواهم ساخت.
از بنیاد محمدتقی داورپناه و همسر برایمان بگویید.
زمانی که در دبی بودم با آقای الهی قمشهای رفاقت دارم. وقتی میخواستم بنیاد را بسازم به من گفت که این کار را نکن. خودت مدیریت کن و کارها را پیش ببر. امروز از این که به حرف ایشان عمل نکردم پشیمانم.
به جای تأسیس بنیاد به نظر شما چه کاری مناسب بود؟
به وقف بسیار علاقهمندم. من حتی بعد از تأسیس بنیاد، بخشی از داراییهایم را وقف کردم. مثل 85 واحد اداری در برج دماوند که سال 1396 وقف ادارهکل اوقاف تهران شد و همچنین یک واحد تجاری در برج بهار که وقف امامزاده صالح شد.
آیا به این امر معتقد هستید که هر چه در امور خیر هزینه کنید با خودتان به آن دنیا خواهید برد؟
همیشه گفتهام که خیّر کارش را با خودش به آن دنیا میبرد. کسی که کار خوبی انجام میدهد اول از همه خودش سرحال و بانشاط میشود. اگر اهل دوز و کلک باشیم سیستم بدنی و زندگیمان به هم میریزد. بخشی از کار خوب و بد ما آدمها در همین دنیا پاسخش داده میشود.
در طول عمر طبیعی، هر فردی تا اندازهای میتواند از ثروتش بهره ببرد. ناچار است بقیه را به خانه و ملک و... تبدیل کند.
در برخی فرهنگها، وقتی ثروت فرد به حد نصاب خاصی میرسد بقیه را صرف امور عام المنفعه و کارهای خیر گوناگون میکند. چرا برخی از هموطنان ما هر چه ثروتشان بیشتر میشود، حریصتر میشوند؟
اسم ما مسلمان است. مسلمان واقعی آن مهندس آلمانی است که ماشینی میسازد که سالها برای صاحبش کار میکند. طمع چیز بدی است. یکی را میبینی صاحب یک مجتمع بزرگ است اما مدام دنبال خرید و فروش سکه و دلار است. در کشورهای خارجی برای تجارت قاعده و حساب و کتاب دارند. طرف تازه از سفر تفریحی فرانسه رسیده میخواهد برود کانادا! از کانادا بر میگردد میخواهد برود انگلیس! چه خبر است!
من از گفتوگو با شما خسته نمیشوم! اما چه کنیم که وقت تنگ است! آخرین پرسشم این است که توصیه شما به جوانترها چیست؟
تفاوت نسل جوان امروزی با نسل ما این است که میخواهند زود به نتیجه برسند. به همه جوانها توصیه میکنم که با عجله کردن به مقصد نمیرسید. صبوری کنید. اهل صداقت و امانتداری باشید تا پول و عمرتان برکت بگیرد. نگویید برکت وجود ندارد. ما به آن معتقدیم و در زندگیمان برکت را میبینیم. اهل ریخت و پاش نباشید. ما در خانهمان هیچ غذای دورریز نداریم.
بر خدا توکل کنید و اهل حقیقت و درستی باشید.
این گفتوگو در دی ماه ۱۳۹۸انجام شده است.