بزرگي ميگفت: ارفاقتها مثل آسمان است. هرقدر اين رفاقتها پايدارتر باشند، آسمان دوستي ابرهاي كمتري دارد.ب اين سخن دربارهي محمدتقي داورپناه و غلام ماهوش به خوبي صدق ميكند؛ دو بچهي كم سن و سال و پر شر و شور 70 سال پيش در محلهي اباولگانب سهده که قد كشيدن همديگر را به چشم ديدند و در شبهاي پرستاره و مهتابي دامنههاي زاگرس از روياهاي رنگي ذهنشان خيالها بافتند و روزگار گذراندند.
بازي روزگار نخواست كه اين دو دوست را از هم جدا كند. مگر ميشود دوستي ريشهدار دو دوست صمیمی سست شود و پایدار نماند؟ حالا كه روزگار نخواست آنها را از هم جدا كند، پيوند فاميلي بينشان برقرار كرد و غلام ماهوش شد داماد خانوادهي داورپناه تا از همیشه به هم نزدیکتر باشند. محمدتقي خود آستينهايش را بالا زد تا خواهرزادهاش را براي رفيق قديمياش خواستگاري كند.
اين پيوند فاميلي رابطهي دو دوست قديمي را مستحكمتر كرد؛ تا اينكه بعد از گذشت بيش از 70 سال همديگر را رفيق صدا ميزنند و هر وقت دلشان از اين دنياي پرحرف و حديث ميگيرد، پاي صحبت هم مينشينند و با ياد كردن خاطرههاي خوش كودكيهايشان، شاداب ميشوند. گفتوگوي ما با غلام ماهوش، رفيق دیرین محدتقي داورپناه را بخوانيد.
براي آغاز ميخواهم از خودتان بگوييد.
من غلام ماهوش، متولد سال 1316 در محلهي باولگان در روستاي ورنوسفادرانِ سهده اصفهان هستم. دوران كودكيام با پسرهاي همسن و سال هممحليمان مثل محمدتقي داورپناه، محمد ماهوش و مرحوم صادق ماهوش گذشت و به نوعي ميتوانم بگويم كه قديميترين رفيق محمدتقي داورپناه هستم.
دوستيهاي شما چگونه بود؟
ما هميشه بچگي كرديم؛ آن زمان در عين حال كه فقر و محروميت وجود داشت، اما زندگي پر از لذت بود. بزرگتر كه شديم، رفاقتمان ادامه پيدا كرد، همكار شديم و باهم كار كرديم. پشت يكديگر ميايستاديم و دست همديگر را ميگرفتيم.
پس رفقاي صميمي بوديد؟
بله، آنقدر زياد كه وقتي او تصميم گرفت تا به تهران و پيش پدرش بيايد، من هم يواشكي و بدون اطلاع خانوادهام همراهش به تهران رفتم. او ماند، ولي من چند ماه بعد برگشتم. باز با این حال هرچند ماه يك بار به بهانههاي مختلف به تهران ميرفتم تا حاج تقی را ببینم و براي اينكه زمان بيشتري باهم بگذرانيم با همديگر كار ميكرديم.
داستان تهران رفتنتان را تعریف ميكنيد؟
شخصي به نام سيدجعفر در محلمان بود كه ميخواست بقال محله را به مشهد ببرد تا براي رفع بيماري صعبالعلاجش او را به حرم امام رضا (ع) دخيل ببندند. ما همراه او به تهران رفتيم و چون اين شهر را نميشناختيم، سيدجعفر ما را با خود برد و تحويل خدابيامرز استاد رحمان، پدر حاج تقي داد.
گفتيد دوستي شما با آقاي داورپناه در بهترين سطح بود. رفاقت شما با يكديگر هممحلي و دوستانتان چطور بود؟
خاطرهاي از بازي كودكيمان ميگويم. بچه كه بوديم دو گروه ميشديم و به اصطلاح باهم جنگ ميكرديم. يك بار من و حاج تقي در حال عبور از گذر بوديم. با حاج تقي سرپيچ كوچهاي مخفي شديم و محمد ماهوش را كه عضو گروه مقابل بود غافلگير كرديم كه سريع رفاقتمان را يادآور شد و خيلي زود به گروه ما پيوست. ما با اين روحيهها بزرگ شديم و رفاقت كرديم و رفاقتمان را ادامه داديم.
تا به حال شده كه دوستي به كمك شما نیاز جدی داشته باشد؟
دوستاني بودند كه از نظر روحي یا مادي نيازمند ياري ما بودهاند. در عالم رفاقت سعي كردهايم كه مشكل آنها را برطرف كنيم. خود من هم شايد نيازمند مساعدت دوستانم بودهام؛ اما در جمع دوستان ما حاج تقي به كمك كسي نيازمند نبوده است. او چون از بچگي سخت كار و تلاش ميكرده، تنها چشم به كمك خدا دارد و درس زندگي را هم پدرش به خوبي به او آموخته است.
شايد به همين دليل است كه او موفقترين دوست شما در بين رفقای قديمي است.
بله! او از نظر مادي و موفقيتهاي كاري از همهي ما پيش افتاد و بعدها هم كه با حضور پررنگ در كارهاي خير با فاصلهي زيادي جلوتر از همهي ماست.
نظر شما دربارهي فعاليتهاي خير آقاي داورپناه چيست؟
خيلي خوب است. وجود اين انسان برای همهی ما موجب افتخار است. اين كارهاي او نتايج پرثمري دارد. الآن من و خود آقاي داورپناه سواد خواندن و نوشتن نداريم و حتي نميتوانيم اسم خودمان را روي كاغذ بنويسيم. اينها باعث سرخوردگي است. مثلاً خود من سه روز رفتم مدرسه و روز چهارم بايد يك تومان مواجب ميبردم كه خُب نداشتيم و نتوانستيم ادامه بدهيم و درس ياد بگيريم؛ اما الان شرايط تحصيل به لطف خدا و كمكهاي افرادي مثل آقاي داورپناه فراهم است. حاج تقي بيش از 169 مدرسه در مناطق محروم ساخته و امكان تحصيل براي دانشآموزان بسياري را فراهم آورده است.
آيا نوع فعاليتهاي مدرسهسازي خيّري آقاي داورپناه و نتايجي كه براي وي به همراه دارد، دوستان قديمياش از جمله شما را ترغيب نكرد كه بر اين وادي گام بگذاريد؟
من دربارهي خودم ميگويم كه متأسفانه سرمایهام تا اندازهای نيست كه بخواهم مدرسهسازي كنم. اي كاش ميتوانستم و توانايي ماليام اجازه ميداد تا مثل رفيق قديميام من هم به مدرسهسازي كه امر مقدسي است، بپردازم!
آقاي داورپناه شما را به كار خير تشويق نکرده است؟
با ديدن فعاليتهاي خيّريني مانند حاج تقي داورپناه، اقدام به راهاندازي يك بنياد ازدواج در خمينيشهر كردهايم كه سالانه مبلغي را به آن اختصاص ميدهيم. افرادي كه در خمينيشهر بضاعت كافي براي تهيهی جهيزيهی مناسب و آبرومند براي دخترانشان ندارند، از مساعدتهاي مالي اين بنياد بهرهمند ميشوند.
شما در طول 70 سال دوستي با آقاي داورپناه، روزهاي زيادي را سپري كردهايد. شیرینترین روزی که با او سپری کردید را به یاد دارید؟
شيرينترين اتفاق در يك غروب پنجشنبه ارديبهشت ماه در دوران كودکيمان رخ داد. رفته بوديم در باغي در خارج از سهده تا توت و گوجهسبز بخوريم. ما آلوچهها را در لباسمان ريختيم. یادم هست که لباس آقاي داورپناه دو دگمه روي شانه سمت چپش داشت و لباس من هم سه دكمه روي سينه. حاج تقي در همان عالم بچگي گفت كه آلوچههاي تو را ميخوريم و هر وقت تمام شد من آلوچههايم را تقسيم ميكنم. آلوچههاي مرا خورديم و تمام شد و داندانهايمان گس شد و تصميم گرفتيم باقي آلوچهها را بعداً بخوريم. ما پياده به سمت قبرستان ده ميرفتيم تا مزارها را زيارت كنيم. سلمانی محل لب سكوي آسيا نشسته بود. نرخ آن دوره هم اينطور بود كه يك قِران ميگرفتند و سر را با تيغ ميتراشيدند و با 10 شاهي هم موها را با ماشين كوتاه ميكردند. حاج تقي گوجههايش را داد و سرش را تيغ زد. اين خاطره را هيچگاه فراموش نميكنم.
خاطرهي بد هم داريد؟
خاطرههاي بد مشترك ما مربوط ميشود به درگذشت دوستانمان. محمود منصوري، اسدالله زماني، صادق ماهوش و چند دوست ديگرمان از بين ما رفتند كه سبب ناراحتيمان شد.
بهترين زماني كه آقاي داورپناه به كمك شما آمد، چه وقت بود؟
زماني كه قصد ازدواج داشتم، وي وساطت مرا نزد خانواده خواهرش كرد و داماد آن خانواده شدم و علاوه بر دوستي يك ارتباط فاميلي هم بينمان ايجاد شد. پس بزرگترين خدمت حاج تقي، اين بود كه وسيلهاي شد تا من با خواهرزادهاش ازدواج كنم. شايد اگر وي وساطت نميكرد، اين ازدواج رخ نميداد.
دوست داشتيد در زندگي يكي مثل داورپناه بوديد؟
از نظر اخلاق و شخصيت، دوست داشتم جاي او بودم، ولي از نظر مالي نه.
چرا؟
ثروت هرچه بيشتر باشد، گرفتارياش بيشتر است. مال و ثروت، دشمن انسان است و ممكن است بر اثر غفلت و كوتاهي صاحب مال را به دردسرهاي بسيار برساند.
درباره فعاليتهاي خيّري آقاي داورپناه چه نظري داريد؟
همه از فعاليت خير خوششان ميآيد و از اين بابت به دوست قديميام افتخار ميكنم.
به نظر شما میشود آقاي داورپناه را انسان موفقي دانست؟
بله! او پشتكار مثالزدنيای دارد. آقاي داورپناه ساعت 6 صبح سركارش حاضر ميشد؛ درست همان زماني كه كارگرهايش از خانه خارج ميشدند تا به محل كارشان برسند. فعاليت كاري بسياري داشت و از سويي ديگر هم پدرش او را به خوبی تربيت کرده بود و براساس آن زندگي خود را به خوبي پيش ميبرد.
رمز موفقيت آقاي داورپناه به جز پشتكار چيست؟
جديت وي در پيشبرد كارهايش و همچنين نيت خالصي كه در دستگيري از ديگران داشت، حاج تقي را تبديل به انسان موفقي كرد.
آقاي داورپناه ميل بسياري به بخشيدن اموالش در امور خير دارد. تا به حال شما به وي توصيه كردهايد ثروت خود را كمتر در اين راه خرج كند؟
نه! چون وي اعتقاد عمیقي به مدرسهسازي دارد و تمام تلاشش را ميكند تا مدرسههاي بيشتري بسازد و كمك كند تا کودکی از نعمت تحصيل محروم نماند.
اين علاقه به مدرسهسازي در آقاي داورپناه از كجا نشأت گرفته است؟
او عاشق مدرسهسازي است و اين علاقه اولين بار به وصيت پدرش در او ايجاد شد. آقاي رحمان داورپناه به او وصيت كرده بود كه اگر روزي ثروتمند شد، براي كودكان محروم، مدرسه بسازد و بعدها هم همسرش او را تشويق كرد تا با جديت اين كار را ادامه دهد.
چه روزي آقاي داورپناه شما را عصباني كرد؟
مرا عصباني كند؟! يادم نميآيد.
چه روزي شما را خوشحال كرد؟
وقتي جواب مثبت خواستگاري از همسرم را از خانوادهي خواهرش گرفت و براي مراسم عروسيام به همراه همسرش و برادرش به سهده اصفهان آمد.
ويژگي خاص شخصيت آقاي داورپناه چيست؟
اصليترين مشخصهي شخصيت او علاقه به مدرسهسازي است. او تمام توانش را در اين راه گذاشته است.
تأثير مدرسهسازيهاي خيّريني مانند آقاي داورپناه چيست؟
سواد مردم بالا رفته است. الآن كمتر بچهاي به خاطر نبود مدرسه بيسواد ميماند.خيّرين و آقاي داورپناه در همه جاي كشور مدرسه ساختهاند و نعمت سوادآموزي براي همه مهياست.
صحبتي براي پايان گفتگو داريد؟
خواستم از آقاي داورپناه قدرداني كنم. ديدم كه اين تشكرها يك امر طبيعي است كه در تمام روزها از وي ميشود.