حاج عنايتالله، هم سن و سال محمدتقي داورپناه است. به واسطهی قوم و خويشي از همان كودكي با يكديگر در ارتباط بودهاند و از حدود 50 سال پيش و در سالهاي جواني با همديگر در محيطهاي كاري شهر تهران روزگار گذرانيدهاند. بيش از يك دهه باهم و دوشادوش هم کار میکردند و حالا كه گرد پيري بر چهرهشان نشسته است، در ديدارهاي گاه و بيگاهشان به مرور خاطرات گذشته ميپردازند.
در خلال اين گفتگوهاست كه گاهي درسهايي ميگيرند و درسهايي پس ميدهند. حاج عنايتالله، محمدتقي داورپناه را يكي از بالاترين درسهاي زندگي خطاب ميكند و در گپ و گفتي كوتاه به سئوالات ما دربارهي سالها دوستي با رفيق قديمياش و خصوصيات زندگي او ميگويد.
براي آغاز ميخواهم از چگونگي آشناييتان با آقاي داورپناه بگوييد.
من و او قوم و خويش هستيم و حاج تقي از بستگان مادريام است. به همين خاطر از همان بچگي همديگر را ميشناختيم و چون اختلاف سنيمان تنها يك سال بود، ارتباطي باهم پيدا كرديم، تا اينكه يك دوستي عميق بينمان ايجاد شد.
اين دوستي كي و كجا شكل گرفت؟
حدود 50 سال پيش من براي كار به تهران رفتم و در غرفهي سنگفروشي شخصي به نام شكرالله راحت در ميدان شوش مشغول به كار شدم. آن زمان غرفهها را با چيدن سنگ به روي هم از يكديگر جدا ميكردند و از قضا غرفهي سنگفروشي جنب ما هم متعلق به آقاي داورپناه بود. همين همسايگي و سابقهي قوم و خويشي دليلي شد كه دوستي بين ما مستحكمتر از قبل شود. بعد هم كه مدتي را هم براي حاج تقي كار كردم و رابطهمان خيلي بيشتر شد و تا به امروز ادامه يافت.
از روزهاي كاريتان بگوييد. آن روزها را به ياد داريد؟
بله! حاج تقي استاد ما بود و ما از او فرمانبرداري ميكرديم. مدتها برای او کار میکردم تا اينكه قرار شد در مهرشهر كرج براي شمس، خواهر شاه كاخي ساخته شود. شركت بهساز نو كه متعلق به مهندس بابايان بود، كار احداث اين كاخ را به عهده داشت. اين شركت، فراخواني داده بود تا سنگفروشهاي بزرگ و معتبر، نمونهی سنگهای پيشنهادي خود را به محل احداث كاخ ببرند تا نمونهي هر كسي انتخاب شد، آن شخص سنگهاي كاخ را تأمين كند. من به همراه استاد غفار براي حاج تقي كه پيشكسوت صنف سنگ محسوب ميشد نمونههاي خود را روي يك وانت قديمي بار زديم و به محل احداث كاخ برديم. من گچ ميساختم و استادغفار سنگهاي نمونه را به ديوار ميچسباند. وقتي كه شمس پهلوي و مهندس بابايان براي بررسي و انتخاب سنگها به آنجا آمدند، نمونههاي ما پذيرفته شد و از آن زمان به بعد، به مدت 15 ماه به طور مستقيم براي حاج تقي كار كردم كه ايام دلپذيري بود و خاطرات خوش از آن دارم.
و بعد از چندين سال آقاي داورپناه به كار بزرگتري دست و زد و اموالش را در راه خير صرف كرد. نظر شما در اينباره چيست؟
پدر او مرحوم عبدالرحمان كه دايي مادر من هم ميشود حاج تقي را هميشه راهنمايی ميكرد كه مسير زندگياش را در خدمت مردم قرار دهد. همين شد كه آقاي داورپناه به كار خير روي آوردند و هدفشان ابتدا جلب رضاي خدا و بعد هم به وصيت و سفارشهاي پدرشان بود.
شما اين اقدام آقاي داورپناه را كه تمام اموال خود را به بنياد خيريهاش بخشيده است، تحسين ميكنيد؟
بله، حتما! كاري بهتر از اين در دنيا وجود ندارد. شما فرض كنيد تمام دنيا براي من باشد؛ چه مقدار از آن را خواهم توانست به دنياي ديگر ببرم؟ چه چيزي را ميتوانم ببرم؟ با آن چه كار خواهم كرد؟ پس اگر دقيق شويم، ميبينيم بهترين كار اين است كه آن را در امور خير صرف كنيم. حاج تقي هم با همين ديدگاه، توشهي آخرتش را پسانداز ميكند و آن را پيش از خودش و براي خودش به ديار باقي ميفرستد.
خود شما در فعاليتهاي خيرخواهانه شركت ميكنيد؟
تا آنجا كه از عهدهام برآيد در اين امور شركت ميكنم، اما متأسفانه بودجهاي كه با آن بتوانم مدرسه بسازم، ندارم و به همين دليل نميتوانم لذت مدرسهسازي را بچشم .
از فعاليت خيّرين مانند آقاي داورپناه چه درسي ميتوان گرفت؟
دربارهي فعاليتهاي آقاي داورپناه ميتوانم بگويم كه همين فعاليتهاي عامالمنفعه او اقدامي عبرتآموز و درسآموز براي عموم مردم است. اينكه بتوانيم از اين دنيا و دنیاداري بگذريم و به فكر آخرت باشيم و همچنين بتوانيم مسير اصلي و متعالي زندگي را پيدا كنيم، بالاترين درس زندگي است.
ميخواهم گفتوگويمان را به اتمام برسانم. صحبتي براي پايان داريد؟
ميخواستم بگويم كه آقاي محمدتقي داورپناه، افتخار خمينيشهر است، اما كيست كه نداند او و امثال او، نه تنها فخر شهر و زادگاهشان، بلكه افتخار كشورشان و حتي تمام جوامع بشري هستند؟